تصور من از بیرجند و مکانهایی که قرار بود ببینیم، با آنچه دیدم کاملاً متفاوت بود. پیش از سفر، گمان میکردم به یک دیار به شدت مذهبی با طبیعتی بخیل سفر میکنم. هرچه دیدم؛ اما با آنچه فکر میکردم، تفاوتهای اساسی داشت.
سلام به سنگنگارهها
نخستین مقصد، دیدن کتیبهها و سنگنگارههای پارتی «کالجنگال» بود در نزدیکی «خوسف» و «زمانآباد»، در حاشیه راهی که پیشترها مسیر رفتن به کرمان و بندرهای جنوبی بوده؛ در مسیر درهای که دیگر آبی از آن نمیگذشت.
ساعتی راه پیمودیم و از کوهی با شنریزی ترسناک صعود کردیم تا یادگاری را ببینیم که در چیستیاش هنوز بحث است. سنگنگارهای حدود ۵/۱ متری از نبرد یک پهلوان یا شاهزاده با شیر؛ آن هم بر سر یک کوه. این نگاره که به دلیل تابش آفتاب کمرنگ هم به نظر میرسید، در سوی پشتی کوه قرار داشت و دیدنش دل شیر میخواست. نوشتههای کوتاه پارتی حتی تککلمههایی به خط پارتی که یادگاری از دوره اشکانی یا ساسانی هستند، در این دره پراکنده بود. رسیدن به این کتیبهها و سنگنگاره آسان نیست؛ اما مولاژ (قالب یا نمونه ساخته شده) آنها را در موزه «عمارت اکبریه» قرار دادهاند.
شهر شوکتالملک
ظهر وارد شهری شدیم که با نام خاندان «علم» پیوند خورده؛ از عمارتها تا درختهایش همه حکایتی از این خاندان و به خصوص شوکتالملک است. «عمارت رحیمآباد» که حالا در اختیار میراث فرهنگی بیرجند قرار دارد، باغی است با گونههای مختلف گیاهی و یادگار دورههای گوناگون معماری از اواسط قاجار تا دوره انقلاب اسلامی، با گچبریهای زیبا با سر حیوانات و اسلیمیها، آینهکاریها و ارسیهای باشکوه. ما جمع متنوعی به شمار میآمدیم که به جمع مردمی اغلب سنتی و متدین وارد شده بودیم. شهر هنوز اصول گردشگرپذیری را به طور کامل نپذیرفته؛ اما مردم با روی خوش پذیرای ما بودند؛ مردمی که باغهای زیبایشان در عصر پنجشنبه، خالی از بازدیدکننده بود؛ اما قبرستانشان مملو از جمعیت.
ما عمارت «کلاه فرنگی» و «باغ اکبریه» را هم دیدیم؛ دو مکان که میتوانستند پاتوقهای خوبی برای جمع شدن دستکم اهالی فرهنگ و هنر بیرجند باشند؛ اما دریغ از دیدن مردم در این اماکن.
باغ اکبریه با حیاط پشتی دنج و موزه پر و پیمانش از واجبات دیدار بیرجند است.
کاجهای بلند بیرجند
افتادیم در بافت تاریخی این شهر که حالا نام «مطهری» را به خود گرفته؛ اما همچنان نام قدیمی «چهار درخت» را هم دارد. گشتیم و گشتیم و به زورخانه دوره قاجاری و نوساز آن سر زدیم. زورخانهایها با روی باز اجازه دادند از زورخانه دیدن کنیم؛ جایی که میگویند ورود خانمها در آن جایز نیست! محله چهار درخت هم مسجد و حسینیه دارد، هم حمام و آبانبار و مدرسهای از دوره صفویه. حسینیه در حال مرمت است و استادکاران با روی گشاده اجازه دادند در آن پرسه بزنیم، به پشتبام برویم و شهر را از فراز آن ببینیم.
ارگ به دلیلی نامعلوم بسته بود و نمیشد از آن دیدن کرد. پلهها را بالا رفته بودیم که متوجه تعطیلی شدیم. پس از همان بالا که شهر به طور کامل زیر پایمان بود، عرصههای وسیع کاجکاری در بیرجند را دیدیم. با همه معایبی که از کاج شنیده بودم؛ اما بیرجندیها به کاجهایشان مینازند؛ حتی گونهای از همین کاجها را «کاج بیرجند» نام دادهاند. کاج بیرجند بسیار قد میکشد و تنها در قسمت بالایی برگ و باری دارد و جلوه خاصی به بنا میدهد، بیآنکه رخ بنا را بپوشاند.
اشکنه کشک بنفش
بیرجندِ آرام را به مقصد اقامتگاه خود در روستای «هریوند» ترک کردیم. با اینکه پیش از این به صورت مجازی اقامتگاه را دیده بودم، باز هم باشکوهتر از آن بود که انتظار داشتم. بازسازی عمارت به سبک بنای «شازده ماهان» تودرتو، سبز و آرامشبخش بود و نوای تار و کمانچه که از آن برمیخاست، دیگر همه چیز را برای باشکوه بودن تکمیل میکرد. همت شخصی یک مهندس اهل موسیقی سبب شده بود خانه میراثیشان به یک اقامتگاه بومگردی درخور تبدیل شود. از «اشکنه»های مخصوص بیرجند هم غافل نشدیم؛ هم «اشکنه بَنِه» را امتحان کردیم و هم «اشکنه کشک بنفش بیرجند» را. بنه، پسته کوهی است که با گردو و کشک ساییده میشود و اشکنه کشک بنفش از ساییدن کشک و گردو به طور همزمان شکل میگیرد. این اشکنه همراه با بادمجان خورده میشود و طعم و رنگی خاص دارد؛ آنقدر خاص که برای ما جزو بهترین تجربههای این سفر بود.
آیینهای کهن در «چِنشت» رنگارنگ
روز دوم سفر با بازدید از «مزار کاهی» یا «بیبی خاتون»؛ مزاری منتسب به خواهر حضرت امام رضا(ع) آغاز شد. اداره اوقاف، چهارطاقی قدیمی را که زیارتگاهی زنانه بود، تخریب کرده و حالا بنایی نامأنوس روی آن ساخته است.دوستان و راهنماها از زیارت ویژه زنان گفتند، از آبی که فقط زنان در آن میرفتند و با شمع در دست تا کمر خیس میشدند تا حاجتشان برآورده شود. اینجا بازار نذورات گرم است. حتماً باید گوشت قربانی در همین مکان طبخ و تقسیم شود. روایتی هست که میگوید خواهر امام رضا(ع) هنگام گریز از دست دشمنان در اینجا به دل زمین پناه برد؛ اما بخشی از لباسش بیرون مانده بود.
ما با خودرو تا کنار مزار آمده بودیم؛ اما راه قدیم مزار ۳۲۰ پله است؛ از روستا تا فراز کوه. پلهها را پایین رفتیم تا به آب رسیدیم و قناتی که ورودی آن بسته بود. متولی پیر میگفت از وقتی زنی باردار در این مکان، پسر به دنیا آورد، یعنی یک نامحرم وارد آب شد، دیگر درش را باز نکردند! و چقدر این روایتها به زیارتگاههای کهن ایرانی نزدیک است.
نشانههای آیینهای کهن را در «چِنشت» رنگارنگ هم دیدیم؛ زنانی که هنوز لباس محلی میپوشند و عروسک میسازند و فراوانی عروسکهایی که برای گرفتن چشم زخم بر سردر خانههای در حال ساخت آویزان است. چنشتیها رنگ سبزی مخصوص خود دارند که میان مردم منطقه به «سبز چنشتی» معروف است. روستا رسومی خاص دارد؛ به ویژه عروسیهایش؛ از عروسکی که در مراسم میآورند تا سفرهای که هفت شبانهروز پهن است و این رسم عجیب که داماد پیش از عروسی باید مدتی گدایی کند! چنشت هم چشمهای خشکیده و امامزادهای بر فراز کوه دارد.
سختیهای لاخ مزار
«لاخ مزار» یک مجموعه کتیبه و سنگنگاره از ۱۵هزار سال پیش تا دوره اسلامی است که مستند کشف آن را دیده و مقالاتی دربارهاش خوانده بودم و حسابی ذوق دیدنش را داشتم؛ اما حصارهای فلزی، کار دیدن را خیلی سخت کرده بود. دهداری روستای «کوچ» حتی در تابلوگذاری مسیرش هم کوششی نکرده است. سرانجام موفق شدیم چند نقاشی باستانی را هم پیدا کنیم؛ اما شرایط محل و نبود راهنمای مکتوب، کار را خیلی سخت کرده بود. گپ زدن با مردم آنجا و دیدن ارادتشان به این سنگ؛ اما سختیها را شیرین کرد.
«فورگ» میراث روزگاری ناآرام
سومین روز سفر، روز دیدن مساجد بود؛ اما یک قلعه باشکوه هم میان مقاصد قرار داشت. ما در دیار قهستان، قلمرو اسماعیلیان قلعهای که بیشک اسماعیلی باشد، ندیدیم هرچند همه قلعهها را اینجا اسماعیلی میخوانند!
قلعههای اسماعیلیه را ایلخانان ویران کردند؛ اما یادشان با مردم همراه است. «فورگ» قلعهای بازمانده از روزگار ناآرام پس از صفویه به شمار میآید که در دوره افشاریه ساخته شده است. قلعه مکانی بوده برای پناه گرفتن از هجوم غارتگران شرقی و جنوبی؛ بنایی تودرتو پر از رمز و راز و البته باشکوه. زرشکهایی که بالای پشتبام خانههای پلکانی روستا پهن شده، زیبایی نما را دوچندان میکرد.
«هندوالان» و مسجد تاریخی اهل سنت مقصد بعدی بود. یکی از اهالی درباره مزار «مختوم بندگی» توضیح داد؛ امام جماعت این مسجد در سده هشتم قمری؛ کسی که بانی کاشت چناری بود که ۶۰۰ ساله است، در روستای «تخویج» که خانقاهی در آن نیز ساخته بودند.
زرشکهای ترش و شیرین افین
در دشتهای زرشککاری شده همچنان میراندیم تا به «افین» رسیدیم؛ تنها جایی که آب روان دیدیم در این سال خشک.
آسیاب آبی افین اما سالهاست با این زور کم آب نمیچرخد. بنابراین با همت یکی از اهالی، موزه کوچکی شده بود با ابزار قدیمی آسیاب و فرشبافی. فرشبافی هنر اصلی زنان روستا بود؛ اما نتوانسته بودند اجر مادی قابل قبولی از این هنر ببرند؛ نه بیمهای و نه مزد درخوری.
مسجد افین هم از بناهای دوره تیموری است که تنها بخش کوچکی از آن همچنان قابل استفاده بود و بقیه تنها برای کنجکاویهای جمع ما به منظور کسب تجربه بالا رفتن از پلههای باریک و بلند قدیمی جذابیت داشت. بی خوردن و خریدن زرشک نمیشد از افین گذشت و چه طعم ترش و شیرینی دارد زرشکهای آنجا.
مسجد جمشید قارن
سومین مسجد جامع که باشکوهترینشان هم محسوب میشود «مسجد جامع قاین» بود. مسجد دو قبله داشت. گویا پس از ساخت متوجه شده بودند قبله کج است؛ برای همین محراب جدیدی در گوشه چپ محراب اولیه ساخته بودند. بنا را «جمشید قارن» در سال ۷۹۶ ساخته و در دوره صفوی دوباره مرمت شده بود. گویی ایوان مقصوره مسجدی را که پیش از تخریب بر اثر زلزله، ناصرخسرو از آن یاد کرده بود، دوباره بازسازی کردهاند؛ ایوانی با نگارههای اُخرایی.
بازدید از خرابههای قاین قدیم آخرین بخش سفر قهستان بود؛ سفری که برای من رفتن به سرزمین تاریخ و طبیعت بود.
خبرنگار: شیرین سیدی




نظر شما